loading...

گم شده در خیال

بازدید : 554
دوشنبه 14 ارديبهشت 1399 زمان : 2:22

امروز روز ملی سمپاد هست. منم اینطور که میگن ۳ ساله یه سمپادیم! ولی آیا حسی نسبت بهش دارم؟ نه! یعنی وقتی تبریکشو تو کانال پایه دیدم اولش اینجوری بودم که خب؟ به من چه اصلا؟ بعد فهمیدم که عه منم سمپادی محسوب میشم! نمیدونم دور و برتون سمپادی دیدید یا نه! اما عموما به سمپادی بودنشون عِرق (درسته؟) خاصی دارن و اینا.. ولی من واقعا نه.

نیم ساعت پیش نورا تو واتس اپ یه فیلم فرستاد و اولش نوشته‌بود "دیدی فیلم سمپادیو؟ نگو که ندیدی با دو رنگ مدال مختلف تو فیلمی" ۴ دقیقه فیلم بود و توش پر عکسای کارگاه و صفید و مدالامون و حلقه‌هامون وسط حیاط و.. بود و بچه‌ها یه سریشون روش صدا گذاشته‌بودن و یه متن احساسی رو میگفتن. به مامان و بابام که نشون دادم مامانم گریه‌ش گرفت و من اینجوری بودم که وااا چرا؟ :/ و بابامم اینجوری بود که گریه‌ت نگرفت تو؟ و من واقعا گریه‌م نگرفت! حتی بغضی هم نکردم که جلوشو بخوام بگیرم! الان که تو اتاق بودم صدای مامانم اومد که به بابام گفت آنه بعدا میفهمه چه مدرسه‌ای رفت و اینا.. میگفت آسون به دستش آورده، قدرشو نمیدونه! آره من واقعا آسون بدست آوردم. در واقع بهتره بگم من به دستش نیاوردم، خدا خودش تو راهم قرارش داد. من صبح آزمون با آهنگ قر میدادم. قبل آزمون دنبال دوستای دبستانم بودم و بعد آزمون شاد بودم در حالی که همه قیافه‌ها در هم بود. من از اینکه قبول شدم خوشحال شدم. ولی فقط از اینکه یه کار خفن کردم همین. وگرنه بعدش که دو هزاریم افتاد و فهمیدم که حالا از دوستام جدا میشم دیدم که‌‌‌ای وای. نمیگم مدرسه‌مون بده و فیلان. ابدا! خیییلیم مدرسه‌ی خوبیه و توصیه هم میکنم اگه کسی خواست بره، ولی من و بچه‌های اونجا دنیامون فرق میکرد! من لحظه‌های خوب و خفن کم ندارم تو این مدرسه و منکرشم نمیشم. اما اینم هست که اگه کادر خوبی نداشت من قطعا دیوونه میشدم از اونجا بودن! من یک سال و نیم زور زدم تا تونستم یاسمن رو پیدا کنم که بتونم بهش بگم "دوست" من این مدرسه و تمام لحظات جذابش از تا شب موندنامون برای مسابقه گرفته تا روزای کارگاه و صفید که کلی کار داشتیم رو دوست دارم و تو ذهنم نگهشون میدارم! اما این دلیلی نمیشه برای اینکه این سال‌ها تموم شدن ناراحت باشم! برعکس خوشحالم که تموم شد ۳ سال بین این بچه‌ها بودن! بابام میگفت یعنی دلت نمیخواست الان تازه سال دهم بودی؟ و من قاطعانه گفتم نه! هرگز حاضر نیستم به اون روزها برگردم. نمیتونم بگم خوشیش بیشتر بود یا بدیش چون نمیدونم. یه خوشی توامان با درد بود.

Let's block ads! (Why?)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 20
  • بازدید کننده امروز : 17
  • باردید دیروز : 24
  • بازدید کننده دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 81
  • بازدید ماه : 341
  • بازدید سال : 341
  • بازدید کلی : 25368
  • کدهای اختصاصی